مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات یک مادر شهید ژاپنی
مهاجر سرزمین آفتاب کتاب معروفی است که به گوشههایی از زندگی خانم یامامورا مادر شهید محمد بابایی میپردازد.
گروه ادبیات خبرگزاری آرتیسفر– کتاب را که باز کنی، هم گرفتار سوژه میشوی و هم اسیر قلم استاد حمید حسام. بعید است خواندن «مهاجر سرزمین آفتاب» خیلی طول بکشد، چونکه از یک طرف سوژۀ جذاب واتفاقات منحصربفرد و از سمت دیگر متن خوش ریتم و روانی دارد. ناشر تکلیف خواننده را همان ابتدا یعنی روی جلد کتاب مشخص کرده و نوشته: خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) / یگانه مادر شهیـد ژاپنی در ایران.
مهاجر سرزمین آفتاب کتاب معروفی است. احتمالاً شما هم اسم کتاب و راوی آن را شنیده باشید. زندگی خانم یامامورا آنقدر کشمکش و داستان دارد که شاید حیف باشد این کتاب را در عمرمان دستکم یکبار نخوانده باشیم.
راوی خاطرات، خودش را اینطور معرفی میکند:
«من در عهد امپراتوری شووا به دنیا آمدم. یک هفته از تولدم پدرم به دفتر ثبت نوزادان در شهرداری اَشیا
رفت و نام من در برگههایی که حکم شناسنامه داشت، اینگونه ثبت شد:
نام: کونیکو
نام خانوادگی: یامامورا
نام پدر: جوچیرو
نام مادر: اَئی
به عنوان دومین دختر در عهد امپراتوری شووا به سال ۱۳، ماه ۱، روز ۲۰ به دنیا آمد.
پدرم جوچیرو، در شهرداری اَشیا کار میکرد؛ کارمندی ساده اما با مرامنامه یک سامورایی که برای امپراتور مرتبۀ خدایگان قائل بود؛ پدری، متعصب، سختگیر، پدرسالار و وطنپرست و شاید همین عنصر وطنپرستی انگیزه انتخاب نام من از جانب او بود: «کونیکو» (فرزند وطن). نامم را دوست داشتم و خانواده ام را و وطنم را و حتی آن شناسنامه ژاپنی را که روزی روی صفحه آخرش علامت ضربدر خورد؛ علامتی که نشانه مرگ است یا ترک وطن. و چه میدانستم که دست تقدیر مرا از شهر اَشیا، از توابع کوبه استان هیوگوی کشور ژاپن، به سرزمین ناشناختهای میبرد و نام و هویت دیگری پیدا میکنم با شناسنامه ای دیگر»
اینکه چرا و چهطور پای این دختر ژاپنی بعد از ازدواج نهچندان آسان با یک تاجر ایرانی به ایران باز میشود را خودتان در کتاب بخوانید؛ ماجرای شنیدنی و پرکششی دارد. ورودش به ایران و آشنا شدن با فرهنگ و کشور ما هم یکی دیگر از بخشهای خواندنی مهاجر سرزمین آفتاب بهحساب میآید. یامامورا دین خود را به اسلام تغییر داده است. او در این کتاب حکایت نخستین زیارت حرم امام رضا علیهالسلام را اینگونه تعریف میکند:
«در ژاپن شنیده بودم که خانم و آقای بارما شیعه هفت امامیاند و حالا آقا میگفت ما شیعه دوازده امامی هستیم و برای من اینها یک عدد بود. آقا اسامی دوازده امام را به انگلیسی روی کاغذ نوشت و گفت به زیارت امام هشتم میرویم. از امام ،اول، حضرت علی(ع)، تا امام دوازدهم، امام، مهدی را با القابشان توصیف کرد و گفت: «بیشتر امامان ما به خاطر اقامه عدل و صیانت از دین خدا به شهادت رسیده اند.» اسامی دوازده امام را که آقا برشمرد گفتم: «از میان امامان شیعه، اسم امام حسین را شنیده ام. با تعجب پرسید: «کجا؟ کی؟»
گفتم: «دبیرستان که بودم داشتم فرهنگ لغتی را که به زبان ژاپنی بود ورق میزدم که به اسم کربلا برخورد کردم کربلا کلمهای نامأنوس بود که ذهنم را درگیر کرد؛ کربلا کجاست؟! توضیح جلوی کلمه را خواندم. دقیق یادم نیست، ولی نوشته بود در سرزمین عراق جایی به نام کربلاست که نزدیک ۱۴۰۰ سال پیش در آنجا جنگ نابرابری اتفاق افتاده که یک طرف آن امام حسین و طرف مقابل لشکری با هزاران نفر بوده و ماجرایی غمانگیز اتفاق میافتد و به کشته شدن امام حسین خانواده و یاران او منجر میشود.»
اسم امام حسین را که آوردم و به استناد فرهنگ لغات ژاپنی از حادثه کربلا این مختصر را گفتم آقا بغض کرد و اشک توی چشمانش نشست. اگرچه فهم این موضوع که گریه بر حادثه ای که ۱۴۰۰ سال از آن گذشته برایم گنگ و نامفهوم بود.
وقتی دانستم امام رضا تنها امامی است که مدفن او در ایران است به دیدنش مشتاقتر شدم. هیچ تصویری از آنچه آقا از آن با نام حرم یاد میکرد نداشتم. زیارتگاهی که من از کودکی تا بیست سالگی دیده بودم معبد شینتو بود با آن دروازه چوبی رفیع که «توری» نام داشت و میگفتند که خدا از این دروازه عبور میکند. اما حرمی که آقا میگفت زیارتگاه یک امام بود که شناختن او مرا به شناختن خدا میرساند.
بچهای در بغل و بچهای در شکم داشتم که خودم را در مقابل گنبدی طلایی .دیدم. نزدیکتر که شدیم آقا گفت: «برای ورود به حرم باید اول اجازه بگیریم.» پرسیدم: «از کی؟!» گفت: «از آقا امام رضا.»
کلمۀ آقا تا آن روز معادب همسرم بود، اما با این جواب، مفهوم تازهای از آقا در ذهنم آمد: امام رضا»
یامامورا پیش از پیروزی انقلاب به ایران میآید و بههمین دلیل بخشی از خاطراتش به مبارزات مردمی و پیروزی انقلاب و شروع جنگ اشاره دارند. در دوران جنگ خانوادۀ بابایی ارتباط تنگاتنگی با دفاعمقدس پیدا میکنند تا اینکه محمد این خانواده به شهادت میرسد. خانم یامامورا بعد از جنگ هم ارتباط خودش با مقولۀ جهاد و شهادت را حفظ میکند. ما به دو علّت این کتاب را برای مطالعه به شما پیشنهاد میکنیم: اولین علّت راهی است که خانم کونیکو یامامورا از ژاپن را به سبا بابایی ایرانی تبدیل میکند و دوّمین علت شیرینی و گرمای خاطرات اوست. خاطراتی که نکات ریز و درشت فراوانی برای خواندن و استفاده کردن دارد.
همانطور که میدانید، یک کتاب خاطرۀ دلنشین و درخشان از دل گفتگوهای خوب و اصولی بیرون میآید. زحمت مصاحبه با خانم یامامورا و سایر اعضای خانوادهاش را مسعود امیرخانی کشیده که پیوستگی روایت نشان میدهد او کارش را خوب و دقیق انجام داده است. مهاجر سرزمین آفتاب را انتشارات سورۀ مهر در سال ۱۳۹۹ به چاپ رساند. طرح جلد این کتاب متأثر از ژاپنی بودن سوژه بوده و بهخوبی نگاه خواننده را به فضاهای این کشور نزدیک میکند. مهاجر سرزمین آفتاب تا پایان سال ۱۴۰۲ به چاپ هفتادم رسید که یک رکورد عالی در حوزۀ نشر بهحساب میآید.
رهبر معظم انقلاب اردیبهشت ۱۴۰۱ پس از مطالعۀ مهاجر سرزمین آفتاب تقریظ جالبی با این مضمون روی آن نوشتند: «سرگذشت پرماجرا و پرجاذبهی این بـــانوی دلاور، که با قلم رسا و شیـــوای حمیدحسام نگارش یافته است، جدّاً خواندنی و آموختنی است. من این بانوی گرامی و همسر بزرگوار او را سالها پیش در خانهشان زیارت کردم. خاطرهی آن دیدار در ذهن من ماندگار است. آن روز جلالت قدر این زن و شوهر با ایمان و با صداقت و با گذشت را مثل امروز که این کتاب را خواندهام، نمیشناختم؛ تنها گوهر درخشانِ شهید عزیزشان بود که مرا مجذوب میکرد. رحمت و برکت الهی شامل حال رفتگان و ماندگان این خانواده باد.»
امیدواریم این کتاب را بخوانید و از آن لذت ببرید و دیگران معرفی بفرمایید.