باز پیروز از نبردی تن به تن برگشتهای

نزدیکترین پناهگاه آغوش مادرم میشد/ مجید سعد آبادی
با بوق رادیو
با اعلام وضعیت قرمز
نزدیکترین پناهگاه
آغوش مادرم میشد
موشکی به سقف خانه نخورد
بمبی پنجرهها را نلرزاند.
اما آواری از اشکهای مادرم بر سرم خراب شد
حالا سالها گذشته
پدر با حلقهای گل
از اسارت برمی گردد
و بدون هیچ تأخیری
مرا از زیر آوار بیرون میکشد
***حسن یوسف رفتی، اما یاسمن برگشتهای / طیبه عباسی
حسن یوسف رفتی، اما یاسمن برگشتهایسرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای
از کجا میآییای عطر دل انگیز بهشتاز کنار چند آهوی ختن برگشته ای؟
تو همان نوزاد در گهوارهی من نیستی؟خفته در تابوت حالا سوی من برگشتهای
با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمتبا کمان آرش از مرز وطن برگشتهای
خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاببا تو،ای شمعی که بعد از سوختن برگشته ای!
سرد گشته آتش، اما شعله ور مانده غمتباز پیروز از نبردی تن به تن برگشته ای…
***به ما هم رسم این رفتن بیاموز / سیدعلی موسوی گرمارودی
شهید زندهای جانباز نستوهصلابت در تنت پیچیده، چون کوه
گل خورشید باغ انقلابیمعمای شکفتن را جوابی
شبی رفتی و بی پا آمدی روزبه ما هم رسم این رفتن بیاموز
به جانبازی سند از پیش دادیبه راه دوست دست خویش دادی
کدر آیینهی چشمان شکستیچو چشم دل گشادی دیده بستی
فرو پوشیدهای از این جهان چشمز دل بگشودهای بر آسمان چشم
چراغ سر تو را گر یافت سرپوشدل خورشیدی ات کی گشت خاموش
گر اقیانوس آرامی به اندامدلت دریاست کی میگیرد آرام
اگر ساکن فتادی صخره آسازبونی را فلج کردی سراپا
نگاهت برج بی تاب رهایی ستدلت طوفان بحر آشنایی ست
تویی سرچشمه، نتوانی نجوشیتویی خور، کی توانی رخ بپوشی
تو سرو باغ جانی، سبز رو باشزبان دل تویی، در گفتگو باش
بگو! بخروش! بشکف! راهبر شوبرآ! بفشان! بروی و با ثمر شو
پرند سیمگون بر روی شب، کشدرافکن در دل افسرده آتش
جهان را سوی رادی رهنمون باشچراغ افروز راه عشق و خون باش
***چشم بستیم مبادا که کمک خواسته باشی/ مهدی جهاندار
دیدی از دیدن رویت نکشیدیم خجالتدیدی از قصۀ این درد نکردیم حکایت
چشم بستیم مبادا که کمک خواسته باشیچشم بستیم بر این رنج، بر این بار امانت
دیدی از دیدن رویت نگرفتیم و نخواندیمدرس مردانگی و غیرت و ایثار و شهامت
جنگای جنگ کجایی که رفیقان همه رفتندما که ماندیم نشستیم به تقسیم غنیمت
بسکه خود را فقط از آینه کردیم تماشایادمان رفت که بودیم و چه بودیم به سیرت
کس نپرسید دلاور! تو که بودی تو چه کردی؟چه شد آن صورت ماهت، چه شد آن چشم سیاهت
ماه در برکۀ موّاج که دیده است بگوید؟ماه در برکۀ موّاج قشنگ است جماعت!
چه قشنگ است تلاطم، چه قشنگ است تکلمچه قشنگ است تبسّم، چه قشنگ است شهادت
***درست از وسط آب قایقی رد شد/ اکرم هاشمی
نشست روی زمین، پهن کرد دریا راکشید پارچه را، متر کرد پهنا را درست از وسط آب، قایقی رد شدشبیه قیچی مادر، شکافت دریا را صدای تَقتَتَتَق… تیر بود میباریدصدای تِقتِتِتِق… دوخت چتر خرما را کنار قایق بابا که خورد خمپارهبلند کرد و تکان داد خُرده نخها را فرو که رفت در انگشت مادرم سوزنکسی دقیق نشانه گرفت بابا را وَ آب از کف قایق سریع بالا رفتو تند مادر هی کوک زد همانجا را بریده شد نخ و از بین قاب بابا دیدمیان دامن خود چرخ میزند سارا آرتسیفر فرهنگی هنری ادبیات