سخن سردبیر

سایه در زادگاهش آرام گرفت…..

چه خبر آورده ای ای پیک خبری
خبر رفتن سایه خبر بود مگر !!!
خبر بی خاندان شدن شعر خبر بود مگر !
خبر ویرانی ارغوان خبر بود مگر !!!
خبر مرگ ابتهاج خبر بود؛ نه همه درد وهمه درد و همه درد بود فقط
….🖤😢💔

من گریستم، قلم گریست، شعر گریست، غزل گریست ، ارغوان گریست .، شهر گریست..
شما رفتید
خانه رفت
ارغوان رفت و
شعر رفت و غزل هم رفت

این خانه شعر ویران شد با رفتن شما
آفتاب بی سایه به چه کار آید ….😢

فرناز میرزالو ✍🏻۱۴۰.۱/۶/۵ شهریور

شمعِ خود سوختۀ بزمِ غریبانۀ خویشم
غمِ بیگانه ندارم که به پروانۀ خویشم

من ازین دست نبودم، غلط آوردی‌ام اینجا
ببر ای بادِ پریشان! به سرِ خانۀ خویشم

نه من آن میوه فروشم که به بازارِ تو کوشم
لالۀ دشتِ نهان داشته در دانۀ خویشم

تو و آن رنجِ تمنا همه تشویشِ مبادا
من و این گنجِ دلِ خوش که به ویرانۀ خویشم

قطره‌ای اشکم و افتاده ام از چشم تو امّا
گردن آویزِِ غمِ عشقم و دُردانۀ خویشم

هرگزم راه نزد ساغرِ زرّینِ حریفان
بسم این عیش که دُردی کشِِ پیمانۀ خویشم

هوشمندانِ جهان را غمِ سودای جهان بس
فارغ از سود و زیان با دلِ دیوانۀ خویشم

سایه جان قصه چه پرسی که در آیینه چه دیدی
دیدم آن روی و از آن روست که جانانۀ خویشم ….

تدوین و خوانش آخر :فرنازمیرزالو

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا